سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
امروز: چهارشنبه 103 اردیبهشت 19

در ابتدا باید از پدر و مادر سپاس گویم که همچون اکثریت پدران و مادران منطقه ی ما (آران)و یا تمامی حاشیه ی کشور با تلاشی اعجاب انگیر در گوشه ای از کویر تشنه از هیچ ، زندگی ساختند.

انسان در بیان عظمت و شکوه همت ، تلاش ، قناعت و مناعت طبع این مردمان که در طی قرن ها دل خاک را شکافته اند تا قطره قطره آب را بر بیابان های کشور جاری سازند و از زلال آب ، صفای زندگی بخش سبزه ی درختان را به آبی عمیق آسمان پیوند زنند، در می ماند. ایشان چه متواضعانه خواهند گفت (که خوبی کشاورزی در آن است که نه تنها انسان را ، بکله تمام موجودات جاندار خدا را نیز قوتی برای زنده مانده می رساند) و چه آسوده می توان این گفته را به زبان مدرن ترجمه کرد که همت و تلاش این مردمان سختکوش و قانع ، پایه و اساس حفظ حیات برای هزاران سال بوده است . آیا نمی توان و نباید شکوه و زیبایی هر تک درخت کویری را معیار سنجش زیبایی مناره های بلند و کاشی کاری شده ی شهر های کشور دانست؟

کویر حداقل برای ما کویریان اعجاب انگیز است . شاید شبهای ستاره باران کویر است که ما مردمان این صحرای پهناور کشور را بر این می دارد که حتی در دل هر تاریکی به روشنایی دل بندیم .

کوچه تنگ آبادی ما نه تنها خانه های گلی و محقرمان را به هم پیوند می زند، بلکه همیشه به افق های روشن ، گسترده و بی نهایت می انجامد. تپه های ریگ روان با چه لطافتی در کنار خانه های ما بال می گسترند و ما را با چه سختی ها که مواجه نمی سازند. شاید ما عظمت تنهایی را در شب ها می آموختیم که در نسیم جانبخش کویر بر دامنه لطیف همین تپه ها می نشینم و در دنیای ستاره ها غرق می شدیم.

شاید سختی زندگی و لزوم صبر و تحمل را در زمانی فرا می گرفتیم که در طوفان خشم سهمگین کویر باید در هر کجا که بودیم متوقف می ماندیم و صبر می کردیم تا دوباره آسمان روشن را ببینیم ، شاید...

در همین محیط بود که راهی مدرسه شدیم . مدیر مدرسه ی ما همیشه در کنار تنبیه بدنی با شلاق چرمی چرمی مشهورش ، هدیه های زیبای مدادرنگی و دفتر و کاغذ را آماده داشت . پیرمرد نازنینی که در مواردی که شیطنت های ما به عذابش می آورد و تنبیه مان می کرد، نمی توانست اشک های کودکانه مان را تحمل کند و لذا با هدیه ی یک مداد رنگی ، یک دفترچه ، یک خط کش دوباره لبخند را بر لبانمان می نشاند .

هیچ گاه نخواسته ایم از زندگی این مرد پر محبت چیز بیش از این بدانیم چون همیشه نگران بوده ام که نکند غبار واقعیت های سخت زندگی ، این خیال زیبای کودکانه را که از اولین روزهای مدرسه در ذهن مانده است در هم شکند. و بعد معلم دیگرمان که همیشه می کوشید همه ی کوتاهی ها و تقصیرهای ما را خود به گردن گیرد تا نکند بچه های عزیزش اندوهگین باشند و یا تنبیه شوند. آیا آنها محیط پرورشی مدرسه را بهتر از ما می فهمیدند ؟ آیا تعلمیات عمدتاً مکتب خانه ای آنها که متکی بر شاهکارهای الهی عرفانی و ادبی فرهنگ ما بود کارایی بیشتری از تعلمیات متکی بر (بابا نان داد) داشت؟ در هر صورت ذخایر بی پایان مهربانی و محبت این مردان به همراه سلوک عارفانه شان بود که هر چند با دست های خالی و امکانات مادی ناچیز تلفیق شده بود کتاب را برای ما دوست داشتنی ، علم را برای ما وسیله حل مشکلات و محبت و گذشت و دوست داشتن را برای ما سازنده ی محیط اجتماعی ساخت. یادشان به خیر.

سالهای مدرسه سپری شد، به دبیرستان رفتیم و قدم به دنیای شعر و ادب ، منطق و ریاضی ، تاریخ و جغرافیا و ... معلمان برجسته و پر تلاش تازه ای گذاشتیم ، یکی از این معلمان (در دوره اول دبیرستان) وقتی پا به مدرسه می گذاشتمی دانستیم که دیگر زور و زر در مدرسه جایی ندارد.جالب آنکه او، خود زر و زوری در مدرسه نداشت . سرمایه ی اصلیش در این بود که همه می دانستند که او مردی به راستی مسلمان ، انسان ، متقی و پرهیزگار است .

دوره دوم دبیرستان را در شهر کاشان در خدمت معلمانی بودیم که با تلاش فراوان و همتی بلند به آموزش علمی ما پرداختند و واقعاً چه شایستگی ها که در این آموزش نشان دادند. معلمانی که اکثراً با دوچرخه هایشان به مدرسه می آمدند و تا آنجا که ما می فهمیدیم ، بیش از هر چیز به شخصیت و احترام معنوی معلمی می اندیشیدند و به تربیت شایسته شاگردهایشان دل بسته بودند. چه خاطره های شیرینی که از این معلمان برجسته در ذهن مان مانده است. رشته تحصیلی ما ریاضی بود ای همه در همین دوره بود که منش عارفانه و عمیق اندیشه های معلم ادبیات مان را به دنیای پر رمز و راز شعر و ادب هدایت کرد. یکی از این روزها (داش آکل) را در کلاس خواندیم و هیچ گاه خشم و عصیان ناشی از ناتوانی در مقابله با ظلمی که بر داش آکل رفته بود از تفکرمان رخت بر نبست. در همین دوره برایمان توضیح دادند که چگونه باید این بیت را فهمید که (بنام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد) . و یا تفاوت سی مرغ و سیمرغ در منطق الطیر چیست و یا چگونه کثرت به وحدت می گراید،و...

دوره دوم دبیرستان نیز سپری شد وارد دانشگاه شدیم .

اساتید بزرگی که در آن زمان در رشته های درسی ما تدریس می کردند یکباره ما را به دنیای اعجاب انگیز ، غریبه و ناآشنا- و اعتراف می کنم – نامفهوم برای ما هدایت کردند. بحث قانون و حثوث اساسی را در چهارچوب ذهنی یک نوجوان ریاضی خوانده ی تازه از کویر سنتی آمده تصور کنید و مباحثی از این قبیل را که : افراد چه حقی در مقابل حکومت دارند و جه حقی در مقابل آنان ؟ حق و حقوق قانونی نمایندگان مجلس کدام است؟ مردم چه حقوقی را به آنان تفویض کرده اند؟

قرارداد اجتماعی چیست ؟ و...

بپذیریم که در همین زوال اگر برای ما از اتم انرژی اتمی و بمب اتمی صحبت می کردند شاید زودتر می فهمیدیم . از اینها پیچیده تر علم اقتصاد و تعادل عمومی بود. و یا رشد و توسعه هماهنگ اقتصادی . و یا تعادل خرد و تعادل کلان .خلاصه کنم که دوره ی لیسانس را با نمرات عالی گذراندیم و سر در گم شدیم ! شاید این داستان یکی از انعکاسات و نمونه های عینی عقب ماندگی تاریخ ایران از تحولات مدرن بشری از یک طرف و پیچیدگی های ماهیتی و ذاتی علوم اجتماعی در کل بو. شایئ روش آموزش علوم اجتماعی همین باشد که باید از مفاهیمی هرچند ناآشنا و نامفهوم شروع کرد و در مسیری دایره ای پیش رفت و به نقطه ای اول بازگشت و مطالعه را با عمق و ماهیتی تازه شروع کرد.

شاید...

به هر حال دروه های بعدی دانشگاهی یکی پس از دیگری سپری شد . بارها و بارها به نقطه ی اول رسیدم و از نو خواندم و پس از اتمام تحصیلات به دامن وطن که خود در تب و تاپ پیروزی انقلاب اسلامی بود بازگشتم و فرصت بسیار ارزنده ی کار در سازمان برنامه و بودجه و تدریس همزمان در دانشگاه های کشور را به دست آوردم. همکاری طولانی با متخصصان بسیار شایسته و ارزنده ی سازمان برنامه و بودجه امکان وسیع و قابل توجه فراگیری و آموزش کاربردی در دنیای تحقیق و سیاست گذاری اقتصادی- اجتماعی در دوران پس از انقلاب اسلامی ، تدریس دروس اقتصاد ایران و توسعه اقتصادی و برنامه ریزی اقتصادی به دانشجویانی که عمیقاً به دنبال درکت و فهم مکانیسم های پیچیده ی تحولات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی کشور بودند، همگی افق های تازه ای را برای تفکر و اندیشه فراهم آورد.

در کنار این همه تحولات سریع و پی در پی در ساختار سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی جامعه در این دوران هر لحظه مسئله ای تازه ای را مطرح می کرد.

ذخایر بی پایان مهربانی و محبت این مردان به همراه سلوک عارفانه شان بود که هر چند با دست های خالی و امکانات مادی ناچیز تلفیق شده بود کتاب را برای ما دوست داشتنی ، علم را برای ما وسیله ی حل مشکلات و محبت و گذشت و دوست داشتن را برای ما سازنده ی محیط اجتماعی ساخت.

این دوره ی چهل ساله از تاریخ معاصر ما دوره ای سراسر تب و تاب ، دوره ای سراسر تحول ، دوره ای انباشته از آزمایش های تازه ، ... و برای من دوره ای به مراتب متحول بود. جامعه سنتی کشور به شدت در حال فروپاشی بود ایران وارد دوران تازه ای از گذر تاریخی خود شده بود. اصطلاح (قدیمی) به تدریج با اصطلاحات (کهنه) و (بد) مترادف می گشت. به موازات آن واژه ی (نو) به تدریج معانی خوب وشایسته را از آن خود می کرد. فقری که به طور عمومی در جامعه سنتی لمس کرده بودیم، اکنون به فقر در بطن توزیع نامتعادل شهری بدل می شد. تزلزل فرهنگی بر رفتار جامعه حاکم می گردید و هویت مستقل به تدریج از دست می رفت در کنار این پدیده ها دستاوردهای مادی اعجاب انگیز تمدن بشری به تدریج به زندگی وارد می شد: برق،آب لوله کشی ، جاده ماشین ، رادیو، تلوزیون ، انواع داروها ، تغذیه ی نسبی بهتر،رشد بسیار سریع تر جمعیت ، مدارس و دانشگاه های تازه ، کارخانجات ، ... این همه تغییر و جوانان حاشیه ی کویر که برخی به اکتشافات فیزیکی و نظری جهان رفته بودند؟ اینها همه تعلیم و تربیت به معنای وسیع کلمه بود و تا آنجا که به نگارنده مربوط است و به تعبیری از مولانا، بحری از تعلیم و تربیت بود که در کوزه ی تاچیز جان می ریخت . چگونه می توان سپاس این همه را به جای آورد؟

با این همه باز هم باید از همه ی معلمان و مربیان پیش گفته سپاسگذار باشیم و به همین نحو از همسر و فرزندانم که تحمل خستگی هایم را داشته اند و با عشق و مجبت شرایط را برایم فراهم آوردند.

 


 نوشته شده توسط فریدون کدخدایی در چهارشنبه 86/2/19 و ساعت 7:16 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم

مرگها متولد می شوند
فریدون کدخدایی
ااین وبلاگ تقدیم به همه آنهایی است که دریا به خوردن جرعه ای از آ ب چاه توسط آنها حسرت می خورد و معتقداند که پشت این پنچره (دنیا) جز هیچ بزرگ هیچی نیست.اگر همواره مانند گذشته بیندیشید، همیشه همان چیزهایی را به‌دست می‌آورید که تا بحال کسب کرده‌اید من در اینجا از هرچه که در لحظه برایم جالب باشد خواهم نوشت : شعر , سیاست , کامپیوتر , فرهنگ , هنر , موسیقی و .... مگر نه این است که زندگی هر روز ما مجموعه ای از همه این چیزهاست وظیفه خود می دانیم که با خرافه پرستی وجهل مبارزه کنیم.همیشه حرفهایی که می‌شود گفت،حرفهایی نیست که باید گفته شود و حرفهایی که باید گفت،غالباً حرفهایی نیست که امکان گفتن داشته باشد مینویسم از باورم که تمــــامت مــــــــن است ...در این روزگار در هم بودن بگذار گاهی با هم باشیم. روزی برای همه ی این بودن ها چه سخت نفس میکشیم....

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 0
مجموع بازدیدها: 21737
آرشیو
جستجو در صفحه

خبر نامه
 
موسیقی وبلاگ من