امروز: یکشنبه 04 مرداد 5

روزی در خدمت حضرت اقای مجتهدی بودم و شخصی به اصرار از ایشان میخواست تا راز دستیابی به “ مستحصله جفر ” را برای او بیان کنند و ایشان به او می گفتند :
گیرم که این راز برای تو آشکار شد و توانستی به مدد آن به پاسخ هر سوالی که می کنی برسی ، ایا فکر نمی کنی که دستیابی به این راز ، کف نفس می طلبد ؟! ایا در خود این قدرت را می بینی که در صورت واقف شدن به این راز ، از آن استفاده نکنی و یا با طرح برخی از سوالات موجبات ازار و تشویش خاطر بندگان خدا را فراهم نسازی و آن را سرمایه دکانداری خود قرار ندهی ؟! من که در شما این آمادگی را نمی بینم !
پس از رفتن آن شخص ، حضرت آقای مجتهدی فرمودند :
اینها از تسویلات نفس غافلند و نمیدانند که جهل به بعضی از مسائل برای آنها در حکم نعمت است ! ائمه اطهار (علیهم السلام ) فقط برای اصحاب خاص خود برخی از اسرار را در حد مرتبه ای که داشتند ، فاش میکردند اینها مسائلی نیست که در کوچه و بازار بر سر زبانها بیفتد و در امور مادی از انها استفاده شود ! سپس این ماجرا را تعریف کردند :
مردی از دوستان امام صادق (علیه السلام) در طلب یافتن “ اسم اعظم ” بود و هر روز به خدمت آن حضرت شرفیاب می شد و از امام معصوم می خواست تا حرفی از حروف اسم اعظم را به او تعلیم دهد ، ولی امام صادق (علیه السلام) او را از این امر بر حذر می داشت و میفرمود : هنوز قابلیت و ظرفیت لازم را پیدا نکرده ای ! ولی آن مرد دست بردار نبود و هر روز خواسته خود را تکرار می کرد !
روزی امام صاق (علیه السلام) به او گفتند :
امروز مقارن ظهر ، به خارج از شهر می روی و در کنار پلی که در آنجا هست می نشینی صحنه ای را در آنجا خواهی دید که باید بیائی و برای من بازگو کنی .
آن مرد دستور امام را اطاعت کرد و به محل موعود رفت . چیزی از توقف او نگذشته بود که مشاهده کرد پیرمرد قد خمیده ای با پشته نسبتا بزرگی از خار و خاشاک اهسته اهسته به آن پل نزدیک شد و با زحمت بسیار ، دو سوم از درازی پل را طی کرد . در همان اثنا مرد جوانی تازیانه بدست و سوار بر اسب از طرف مقابل قصد عبور از پل را داشت و آن پل به خاطر عرض کوتاه خود نمی توانست در ان واحد دو رهگذر پیاده و سواره را از خود عبور دهد .
جوان سوار به آن مرد کهنسال نهیب می زند که راه آمده را برگرد تا او از پل عبور کند ! و پیر مرد به او میگفت که : من دو سوم از پل را پشت سر گذاشته ام و با این بار سنگین و ضعف جسمانی انصاف نیست که از من چنین توقعی داشته باشی بلکه انصاف حکم می کند که تو بخاطر جوانی و سوار بر اسب بودن فاصله کوتاهی را که آمده ای باز گردی و راه را بر من سد نکنی .
جوان مغرور با شنیدن سخن پیر مرد ، او را به تازیانه میگیرد و با نواختن ضربات پی در پی او را به عقب نشینی از پل وا میدارد ! و پیرمرد پس از رفتن سوار ، دوباره با کوله بار سنگینی که بر دوش داشته راه رفته را مجددا طی می کند و پس از عبور از پل به طرف خیمه ای که در آن حوالی بود رهسپار می شود .
آن مرد که ستم آشکار جوان سوار را بر آن مرد سالخورده می بیند به محضر امام شرفیاب می شود و ماجرا را با ناراحتی برای حضرت تعریف میکند . امام از او می پرسند : اگر تو حرفی از حروف اسم اعظم را می دانستی با آن جوان سرکش و مغرور چه می کردی ؟!
عرض می کند : به سختی ادبش می کردم به گونه ای که تا پایان عمر آن را فراموش نکند !
امام فرمود :
آن مرد سالخورده خارکنی را که دیدی از اصحاب سر ما بود و از اسم اعظم نصیب داشت ولی از آن برای مقابله با آن جوان استفاده نکرد و قابلیت خود را برای چندمین بار به اثبات رسانید !
آن مرد وقتی که از حقیقت امر آگاهی یافت ، به خواسته نابجای خود از امام پی برد و از آن پس در صدد تزکیه نفس برآمد و دیگر در مورد اسم اعظم با امام سخنی نگفت و دریافت که اگر قابلیت شنیدن اسرار را
 نوشته شده توسط فریدون کدخدایی در یکشنبه 85/11/29 و ساعت 11:54 صبح | نظرات دیگران()

خسرو گلسرخی متولد دوم بهمن ماه 1322 شمسی در شهر رشت است. در کودکی پدرش قدیر را از دست داد. مادرش شمس الشریعه وحید، او و برادر دو ساله اش فرهاد را به شهر قم نزد پدربزرگ مادری شان حاج شیخ محمد وحید برد. وحید، مرد مبارزی بود که روزگاری در نهضت جنگل، در کنار میرزا کوچک خان جنگیده بود. خسرو توسط وی تعلیم دید و تحت تأثیر مبارزات و نظرات وی واقع شد و حتی شعرهایی به نام «جنگلی‌ها» و «دامون» در این رابطه گفت و نام فرزندش را نیز «دامون» گذاشت. (دامون به معنی پناهگاه، و انبوهی و سیاهی جنگل است). در سال 1341، پس از درگذشت پدربزرگش همراه برادرش فرهاد به تهران رفت و در اتاقی کرایه‌ای در محله امین حضور سکنی گزید. او شب ها درس می‌خواند و روزها کار می‌کرد.

خسرو در این سالها، از ادبیات نیز غافل نبود دوران شکوفایی فکری و فعالیت چشمگیرش در مطبوعات را می‌توان در سالهای 48 تا 52 که سال دستگیریش توسط ساواک است دانست. اما کار جدی اش را در شعر از سال 45 شروع کرد. گلسرخی در سال 48 با عاطفه گرگین، دوست همرزمش ازدواج کرد و دارای فرزندی به نام «دامون» شد که اکنون با مادرش عاطفه گرگین در پاریس زندگی می‌کند. یک هفته بعد از دستگیری خسرو گلسرخی، عاطفه گرگین نیز که به وسیله یکی از همکارانش از دستگیری خسرو آگاه شده بود دستگیر شد و با به زندان افتادن او به ناچار سرپرستی فرزندش به برادرش سپرده شد.
خسرو گلسرخی در 29 بهمن ماه 1352، و علیرغم آن که به خاطر بودن در زندانِ ساواک هرگز نمی‌توانست در طرح گروگان گیری رضا پهلوی شرکت داشته باشد، صرفا به خاطر دفاع از عقایدش در دادگاه نظامی به اعدام محکوم و در میدان چیت گر تیرباران شد.

متن دفاعیات
ان‌الحیاة عقیده و جهاد. سخنم را با گفته‌ای از مولاحسین شهید بزرگ خلق‌های خاورمیانه آغاز می‌کنم. من که یک مارکسیست-لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم. من در این دادگاه برای جانم چانه نمی‌زنم و حتی برای عمرم؛ من قطره‌ای ناچیز از عظمت خلق‌های مبارز ایران هستم خلقی که مزدک‌ها و مازیارها و بابک‌ها، یعقوب لیث‌ها، ‌ستارها و حیدر اوغلی‌ها، پسیان‌ها و میرزا کوچک‌ها، ارانی‌ها،‌ روزبه‌ها و وارطان‌ها داشته است. آری من برای جانم چانه نمی‌زنم چرا که فرزند خلق مبارز و دلاور هستم. از اسلام سخنم را آغاز کردم اسلام حقیقی در ایران همواره دین خود را به جنبش‌های رهایی‌بخش ایران پرداخته است. سید عبدالله بهبهانی، شیخ محمد خیابانی‌ها نمودار صادق این جنبش‌ها هستند و امروز نیز اسلام حقیقی دین خود را به جنبش‌های آزادی‌بخش ملی ایران ادا می‌کند، هنگامی‌که مارکس می‌گوید: در یک جامعه طبقاتی ثروت در سویی انباشته می‌شود و فقر و گرسنگی و فلاکت در سویی دیگر در حالی که مولد ثروت طبقه محروم است؛ و مولا علی می‌گوید: قصری برپا نمی‌شود مگر آن‌که هزاران نفر فقیر گردند، نزدیکی‌های بسیاری وجود دارد؛ چنین است که می‌توان در این تاریخ از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان پارسی‌ها و اباذر غفاری‌ها.

زندگی مولاحسین نمودار زندگی کنونی ماست که جان بر کف برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد هر چند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد ولی آن‌چه که در تداوم تاریخ تکرار شد راه مولا حسین و پایداری او بود،‌ نه حکومت یزید. آن‌چه را خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند راه مولا حسین است. بدینگونه است که در یک جامعه مارکسیستی اسلام حقیقی بعنوان یک روبنا قابل توجیه است و ما نیز چنین اسلامی را اسلام حسینی و اسلام علی تایید می‌کنیم. اتهام سیاسی در ایران نیازمند اسناد و مدارک نیست خود من نمونه صادق اینگونه متهم سیاسی در ایران هستم، در فروردین ماه چنان که در کیفرخواست آمده به اتهام تشکیل یک گروه کمونیستی که حتی یک کتاب نخوانده‌ است دستگیر می‌شوم. تحت شکنجه قرار می‌گیرم (یکی از عمال ساواک فریاد می‌زند: دروغه) و خون ادرار می‌کنم بعد مرا به زندان دیگری منتقل می‌کنند آن‌گاه هفت‌ماه بعد دوباره تحت بازجویی قرار می‌گیرم که توطئه کرده‌ام. دو سال پیش حرف زدم و اینک به عنوان توطئه‌گر در این دادگاه محاکمه می‌شوم. اتهام سیاسی در ایران این است که زندان‌های ایران پر است از جوانان و نوجوانانی که به اتهام اندیشیدن و فکر کردن و کتاب خواندن توقیف و شکنجه و زندانی می‌شوند. آقای رئیس دادگاه همین دادگاه‌های شما آنها را محکوم به زندان می‌کند. آنان وقتی که به زندان می‌روند و برمی‌گردند دیگر کتاب را کنار می‌گذارند مسلسل به دست می‌گیرند.
باید به دنبال علل اساسی گشت معلول‌ها فقط ما را وادار به گلایه می‌کند چنین است که آن‌چه ما در اطراف خود می‌بینیم فقط گلایه است. در ایران آنان را به خاطر داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه می‌کنند چنانکه گفتم من از خلق جدا نیستم و نمونه صادق آن هستم این نوع برخورد با یک جوان کسی که اندیشه می‌کند یادآور انگیزیسیون و تفتیش عقاید قرون وسطایی است. یک سازمان عریض بوروکراسی تحت عنوان فرهنگ و هنر وجود دارد که تنها یک بخش آن فعال است و آن بخش سانسور است که به نام اداره نگارش خوانده می‌شود. هر کتابی قبل از انتشار به سانسور سپرده می‌شود درحالیکه در هیچ کجای دنیا چنین رسمی نیست و بدینگونه است که فرهنگ مومیایی شده که خاسته از روابط تولیدی بورژوازی کمپرادور در ایران است در جامعه مستقر گردیده است و کتاب و اندیشه مترقی و پویا را سانسور شدید خود خفه می‌کند ولی آیا با تمام این اعمالی که صورت می‌گیرد با تمام این خفقان می‌توان جلوی این اندیشه را گرفت؟ آیا در تاریخ شما چنین نموداری دارید؟ خلق قهرمان ویتنام نمودار صادق آن است. پیکار می‌کند و می‌جنگد پوزه تمدن آمریکا را بر زمین می‌مالد. در ایران ما با ترور افکار و عقاید روبرو هستیم،‌ در ایران حتی به زبان‌های بالنده خلق‌های ما مثل خلق‌های بلوچ،‌ ترک و کرد اجازه انتشار به زبان اصل نمی‌دهند، چرا که واضح است آن‌چه که باید به خلق‌های ایران تحمیل گردد همانا فرهنگ سوغاتی امپریالیسم ، آمریکا که در دستگاه حاکمه ایران بسته‌بندی میشود می‌باشد.توطئه‌های امپریالیسم هر روز به گونه‌ای ظاهر می‌شود اگر شما در زمانی که نیروهای آزادی‌بخش الجزایر مبارزه می‌کردند آن زمان را در نظر بگیرید،‌ خلق الجزایر با دشمن خود رودررو بود یعنی سرباز،افسر و گشتی‌های فرانسوی را می‌دید و می‌دانست دشمن اینست ولی در کشورهایی نظیر ایران دشمن مرئی نیست. بل‌که فی‌المثل در لباس احمد آقای آژدان دشمن را فرو می‌کنند که خلق نداند دشمنش کیست در اینجا آقای دادستان اشاره‌ای به رفرم اصلاحات ارضی کردند و دهقان‌ها و خان‌ها که ما می‌خواهیم بیاییم و بجای دهقان‌ها بار دیگر خان‌ها را بگذاریم این یک اصل بدیهی و بسیار ساده تکامل اجتماعی است که هیچ نظامی قابل برگشت نیست یعنی هنگامی‌که برده داری تمام می‌شود ،‌ هنگامی‌که فئودالیسم به سر می‌رسد،نظام بورژوازی درمی‌رسد، اصلاحات ارضی در ایران تنها کاری که کرده راه‌گشایی برای مصرفی کردن جامعه و آب‌کردن اضافه تولید بنجل امپریالیسم است. در گذشته اگر دهقان تنها با خان طرف بود، حالا با چند خان طرف است شرکت‌های زراعتی و شرکت‌های تعاونی. امپریالیسم در جوامعی مثل ایران برای این‌که جلودار انقلابات توده‌ای بشود ناگزیر است که به رفرم‌هائی دست بزند.

آقای رئیس دادگاه کدام شرافتمند است که در گوشه و کنار تهران مثل نظام‌آباد، ‌مثل پل امامزاده معصوم، مثل میدان شوش، مثل دروازه‌غار برود و با کسانی که زیر سر دارند، صحبت کند و بپرسد شما از کجا آمده‌اید؟ چه می‌کنید؟ می‌گویند ما فرار کرده‌ایم. از چه؟ از قرضی که داشته‌ایم. و نمی‌توانستیم بپردازیم. اصلاحات ارضی درست است که قشر خرده‌مالک را به وجود آورد ولی در سیر حرکت طبقات این ماندنی نیست، خرده‌مالکی که با ماموران دولتی می‌سازد، نزدیکتر است، ثروتمندتر است، آرام‌آرام مالک‌های دیگر را می‌خورد، در نتیجه ما نمی‌توانیم بگوییم که فئودالیسم در ایران از بین رفته‌. درست است شیوه تولیدی دگرگون شده مقداری ولی از بین نرفته مگر همان فئودال‌ها نیستند که الان دارند بر ما حکومت می‌کنند همان فئودال‌های سابق هستند که حالا برای امپریالیسم دلالی می‌کنند، بورژوا کمپرادور شرکت‌های سهامی زراعی و شرکت‌های تعاونی که بیشتر به خاطر مکانیزه کرده ایران به کار گرفته شده تا کدخداها.
رئیس دادگاه: از شما خواهش می‌کنم از خودتان دفاع کنید
گلسرخی: من دارم از خلقم دفاع می‌کنم.
رئیس: شما به عنوان آخرین دفاع از خودتون دفاع بکنید و چیزی هم از من نپرسید. به عنوان آخرین دفاع اخطار شد که مطالبی آن‌چه که به نفع خودتان می‌دانید در مورد اتهام بفرمایید.
گلسرخی: من به نفع خودم هیچی ندارم بگویم، من فقط به نفع خلقم‌ حرف می‌زنم. اگر این آزادی وجود ندارد که من حرف بزنم می‌تونم بنشینم.
رئیس: همانقدر آزادی دارید که از خودتان به عنوان آخرین دفاع،‌ دفاع کنید
خسرو گلسرخی: (با خشم و غرور) من می‌نشینم، می‌نشینم، من صحبت نمی‌کنم،....
رئیس: بفرمایید

گلسرخی با غرور و خروشندگی که در چهره‌اش آشکار است می‌رود و می‌نشیند.

برای شنیدن قسمتی از متن صوتی کلیک کنید.
 نوشته شده توسط فریدون کدخدایی در چهارشنبه 85/11/25 و ساعت 12:59 عصر | نظرات دیگران()
<      1   2   3   4      
درباره خودم

مرگها متولد می شوند
فریدون کدخدایی
ااین وبلاگ تقدیم به همه آنهایی است که دریا به خوردن جرعه ای از آ ب چاه توسط آنها حسرت می خورد و معتقداند که پشت این پنچره (دنیا) جز هیچ بزرگ هیچی نیست.اگر همواره مانند گذشته بیندیشید، همیشه همان چیزهایی را به‌دست می‌آورید که تا بحال کسب کرده‌اید من در اینجا از هرچه که در لحظه برایم جالب باشد خواهم نوشت : شعر , سیاست , کامپیوتر , فرهنگ , هنر , موسیقی و .... مگر نه این است که زندگی هر روز ما مجموعه ای از همه این چیزهاست وظیفه خود می دانیم که با خرافه پرستی وجهل مبارزه کنیم.همیشه حرفهایی که می‌شود گفت،حرفهایی نیست که باید گفته شود و حرفهایی که باید گفت،غالباً حرفهایی نیست که امکان گفتن داشته باشد مینویسم از باورم که تمــــامت مــــــــن است ...در این روزگار در هم بودن بگذار گاهی با هم باشیم. روزی برای همه ی این بودن ها چه سخت نفس میکشیم....

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 9
بازدید دیروز: 1
مجموع بازدیدها: 21942
آرشیو
جستجو در صفحه

خبر نامه
 
موسیقی وبلاگ من